سفارش تبلیغ
صبا ویژن
توانگرى در غربت چون در وطن ماندن است و درویشى در وطن ، در غربت به سر بردن . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 101 مرداد 3 , ساعت 4:30 عصر

گرفته آسمان را ابر تیره در آغوش

 من در آغوشم خیالت را ....

چه دلگیر است آغوشم ...

چه  بی تاب است دست من

نوازشهای گیسوی پریشانت را

میزند باد ..

خاطر رقص گیسوانت را در دل

شیشه پنجره دل میلرزد

که بیایی تو و این غصه ابر برخیزد

بزند باران ...

بزند باران...

بزند  باران و خش خش گام تو

خواب  تشنه این  باغ را

پر کند از رویای خیس

رویش یک گل سرخ

پای سیاره دل

آسمان دلگیر است...

دل من آسمانیست اما

پوشیده ابرهای خاطر تو در خویش

بغض این لحظه

تو را میجوید

که بیایی و همه شانه شوم

گیسوی پریشان تو را در باد

تو بیایی...

آسمان هم میشوید...

نقش گامهای تو را در رفتن

و زمین میروید

از دلش

نقش رویش گلپونه و نقاشی رنگ در دل خاک

تو بیایی...

غربت این کوچه پاییزی سرد

مست تر از عطر بهار

مینشیند پای رود

و در آن ..

گذر آب در دل خاک

باز میبینم که تصویر تو جان میگیرد

از دیده ودل

تو بیایی

باران هم همین نزدیکی

میساز د خانه ایی از رویش

یک داغی جام شراب در دل

و دل من عشق را....

میزند کنج این خانه دلتگی باز

http://forums.qrecall.com/user/profile/358399.page



لیست کل یادداشت های این وبلاگ