سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر بنده آجل و پایان آن را مى‏دید ، با آرزو و فریبندگیش دشمنى مى‏ورزید . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 101 تیر 1 , ساعت 5:9 عصر

همچو آونگی آویزان

در مرکز زندگی

در رقصم میان شادی غم

فراز و فرود

عقل و جنون

بلاتکلیف... گاهی چون غنچه گلی

که میل شکفتن دارد و آفتابش نیست

من در نبض زندگی

پرم از اظطراب این رفتنها..

بازگشتنهای تکراری

و میل رفتنی دیگر

تو ... اما

همیشه نبض بارانی

نوری ..شوری

تو آفتاب جاودانی

میتوان با تو ایستاد..زمان را در طاقچه

c

به صندوق سپرد

و فارغ از این پاندول تکرارهای بی پایان

دل سپرد به ترنم صدای تو

و بر تار گیسوانت

نغمه خواند از باور بودن

کافیست تو باشی

تو باشی تا مرکز این آونگ را

در میان دو چشمان زیبایت

بر پا ساخت

و رقص زندگی

هیجان بودن میان  شور چشمانت باشد

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ